رفتم که خار از پا کشم،محمل زچشمم دور شد***یک لحظه من قافل شدم صد سال راهم دور شد

 
 
شهید باهنر
| | ادامه مطلب...

 

برای مطالعه زندگی نامه این شهید بزرگوار بر روی ادامه مطلب کلیک کنید


نویسنده : گمنام
تاریخ : شنبه 28 بهمن 1391
زمان : 17:24
شهید مهدی زین الدین
|

 

در زمان غیبت به کسی منتظر می گویند که منتظر شهادت باشد..


شهید مهدی زین الدین

 



:: برچسب‌ها: شهید مهدی زین الدین,
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 27 بهمن 1391
زمان : 11:18
شهید همت
|


دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم!!!

آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!!

دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!

جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو میدهد!!!

الهی:

نصیرمان باش تا بصیر گردیم!!!

بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم!!!

و آزادمان کن تا اسیر نگردیم.!!!



:: برچسب‌ها: شهید همت, ,
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 27 بهمن 1391
زمان : 11:11
جملاتی از شهید آوینی
|

 

- گمنامی برای شهوت پرست­ها دردآور است،اگرنه همه اجرها در گمنامی است؛تاآنجا که فرموده­اند:آنگونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.

- زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است ، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در  باغ نهاده باشند ...

- یاران ؛پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...



:: برچسب‌ها: شهید آوینی, جملات شهید اوینی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 27 بهمن 1391
زمان : 10:53
|

 

»» وصیت نامه شهید همت


به نام خدا
نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم!
درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که ان الله اشتری من المومنین.
من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را د قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن)
در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید:
1-
اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید.
همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید.
2-
امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
3-
هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند.
4-
ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
5-
از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت
1361/2/26



:: موضوعات مرتبط: شهید همت، ،
:: برچسب‌ها: شهید همت , وصیت نامه,
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 16:8
|

وصیت نامه دکتر چمران
ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق
سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو كنم… اما من، منی كه وصیت می كنم، منی كه تو را دوست می
دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظھر فداكاری و گذشت و
تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من كافیست كه ھر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به
حدی است كه قادر است ھر دل سنگی را آب كند، فداكاری من به اندازه ای است كه كمتر كسی در
زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:
١. عشق كه از سخنم و نگاھم و دستم و حركاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و
ھدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواھم، و جز به عشق زنده نیستم.
٢. فقر كه از قید ھمه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی كنند، تأثیری در من نمی
كند.
٣. تنھایی كه مرا به عرفان اتصال می دھد. مرا با محرومیت آشنا می كند. كسی كه محتاج عشق است،
در دنیای تنھایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا كسی نمی تواند انیس شبھای تار او باشد و جز
ستارگان اشكھای او را پاك نخواھند كرد. جز كوھھای بلند راز و نیازھای او را نخواھند شنید و جز مرغ سحر
ناله ھای صبحگاه او را حس نخواھند كرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد.
ولی ھر چه بیشتر می گردد، كمتر می یابد …
كسی كه وصیت می كند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار
را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقھا برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از ھر چه زیبا و
دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارایی ھمه چیز خود را رھا كرده و به خاطر
ھدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشكبار و شھادت را قبول كرده است.
آری ای محبوب من، یك چنین كسی با تو وصیت می كند …
وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی كه چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حركت و
مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی
درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ھا و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نكرده اند. آنجا كه سر
تا پای وجودم برای تو و حركت باشد، معلوم است كه مایملك من نیز متعلق به تو است.
وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون كسی نیستم، در حالی كه به دیگران زیاد قرض داده ام.
به كسی بدی نكرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداكاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به
كسی مدیون نیستم …
آری وصیت من درباره این چیزھا نیست …
وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …
احساس می كنم كه آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم كه به تو سفارش كنم.
وصیت می كنم، وقتی كه جانم را بر كف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم ھر لحظه با این دنیا وداع كنم و
دیگر تو را نبینم…
تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به كسی احتیاج ندارم.
حتی گاھگاھی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می كنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج
نمی كنم. چیزی نمی خواھم، گله ای نمی كنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است كه تو
شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. ھمچنانكه خدای را می
پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز كه نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن ھمچون
نفس كشیدن برای من طبیعی است …
عشق ھدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی
نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادھای نھفته
مرا ظاھر می كند، مرا از خودخواھی وخودبینیی رھاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو
می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره
دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم
به دنیای دیگری می برند … اینھا ھمه و ھمه از تجلیات عشق است …



:: موضوعات مرتبط: وصیت نامه شهدا، شهید چمران، ،
:: برچسب‌ها: وصیت نامه,
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 16:1
شهادت سردار شاطری
| | ادامه مطلب...

 

 

 

سردار شاطری در راه دمشق به بیروت و به دست مزدوران و حامیان رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.



:: برچسب‌ها: شهید شاطری, ,
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 15:42
مکه برای شما
|

 

شهید سید مرتضی آوینی

مکه برای شما، فکه برای من


بالی نمی خواهم، این پوتین های کهنه هم


می توانند من را به آسمان ببرند.


شهید سید مرتضی آوینی


نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 10:32
مورچه و سلیمان نبی
|

 

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.
 
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
 
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
 
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.
 

سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
 
 
مورچه گفت :
 
" ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
 من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."
 

سلیمان به مورچه گفت :
 
"وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"
 
مورچه گفت آری او می گوید :
 
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی
 رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن


:: برچسب‌ها: سلیمان نبی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : پنج شنبه 26 بهمن 1391
زمان : 10:30
شهید علی صیاد شیرازی" اسوه اخلاص و شکیبایی"
| | ادامه مطلب...

پروردگارا! رفتن در دست تو است.

من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم که از تو باید بخواهم مرا در رکاب امام زمانم قرار دهی و آنقدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم.



:: برچسب‌ها: شهید صیاد شیرازی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : چهار شنبه 25 بهمن 1391
زمان : 21:18
شهید احمد کاظمی
|

 

 

 

 

 

 

فرازی از وصیت نامه شهید

 

«خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو. خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده.
خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت...
ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده.» 

 



:: برچسب‌ها: شهید کاظمی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : سه شنبه 24 بهمن 1391
زمان : 9:14
شهید مرتضی آوینی
|

 


خوشا آنانکه مردانه می میرند و تو ای عزیز!
خوب می دانی که تنها کسانی مردانه می میرند
که مردانه زیسته باشند.

شهید سید مرتضی آوینی

 

 



:: برچسب‌ها: شهید آوینی,
نویسنده : گمنام
تاریخ : دو شنبه 23 بهمن 1391
زمان : 13:41
شهید طهرانی مقدم "پدر موشکی ایران"
|


نویسنده : گمنام
تاریخ : شنبه 21 بهمن 1391
زمان : 16:0
جمله ای از شهید بهشتی
|

 آیت الله بهشتی رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌ بودند، جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقی ها نخورید.

گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند !!

جملات زیبا گیله مرد


=============

 

گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است».

آشفته شده‌ بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید!!

 


نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391
زمان : 17:29
شهید مظلوم
|

 

 

 

 

 

- انسان وقتی می‌خواهد در راه خدا انجام وظیفه کند، باید از جنجال‌ها هیچ پروا نداشته باشد.

- چهره‌ی نخستین جامعه‌ی سالم محبت است نه خشم.


نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391
زمان : 17:20
مناجات های شهید چمران
|

 

 

پرگشایم

خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود  در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.

 

 

توکل و رضا

" ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت " توکل " و " رضا" عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.

خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی."

 

می خواستم شمع باشم

" همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان  پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند،  طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند..."

 

در سرزمین کفر ، تو بودی

" خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد."

 

شهید چمران

دنیا

" دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل  و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.

 

تو مرا عشق کردی

" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی."

 

سه طلاقه

" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد."

 

شهید چمران

آرامش غروب

" خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم."

 

آفرینش دریا

" خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم."

 

شهید چمران



 

شرف شیعه

" خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند."

 

شهید چمران

افزایش ظرفیت

" خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم."

 

فقر مرا پروراند

" فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. "

 

گذشت

" من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است."

 

خدایا ، فقط تو

" هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم."

  

 


نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391
زمان : 16:26
ای زرد روشن مرا ببخش...!
|

 

 

 

 

 

 

 

ژاکتی به رنگ زرد روشن، خشن از جنس پنبه، آستین بلند، یقه باز با پنج دکمه و با اتیکتی با عنوان "اسیر جنگی" مرا به سالیانی قفس گونه می برد که پرا از خاطرات تلخ و شیرین است.

لباسی که شاهد چه زخم هایی است که بر تن اسرای مظلوم ایرانی در تک تک سلول ها، بازداشتگاه ها و اردوگاه های مزدوران عراقی نشسته است. تار و پود این تن پوش اسارت، روزی گواهی خواهد داد که ضربات انبوهی از  دسته کلنگ، نبشی، شلاق، مشت و لگد، باتوم و کابل هایی را حس نمودند و بس رقص شلاق هایی را با چشم دیده اند.

 دکمه های این لباس چون دوربین مخفی لحظه به لحظه اسارت را به تصویر کشیده اند و روزی گواه حضورمان خواهد شد. ژاکتی به رنگ زرد که روزی چهره اسرای مظلوم و دربند که از فرط گرسنگی، ضعف و بیماری زرد شده بود را به چشم دیده است.

ای لباس زرد روشن! تو گواه باش که ما روزی با تو انس گرفته بودیم و چه رنج هایی که به چشم پنبه ای خویش دیدی.

ای لباس هم قفس! ببخش ما را که به خاطر ما ضربات انواع وسایل شکنجه را به جان خریدی.

ای لباس اسارت! مرا نیز ببخش که تو با این که پاره پوره شده بودی و باید تو را رها می کردم ولی به خاطر کمبودهای  همیشگی چه سوزن هایی که بر تنت فرو نکردم و چه وصله هایی که به تن و روحت نزدم!
مرا ببخش مرا ببخش ولی بدان که تو را همیشه در ذهن و خاطراتم با خود خواهم داشت.

کاش بودی و هنگام مردنم کفنم می شدی .... آری، مرا ببخش مرا ببخش...!

                          شـادی روح شــهدایی  که در اسارت پر کشیدند صــلوات

 


نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391
زمان : 15:4
از کوفه برون آیید
|

 از کـوفه برون آیید، در تفـرقه پوسـیدیم

از «اشـهد ان مـولا» ، مـا هیچ نفهمیدیم

با نـام عـلی بردند، با نـام عـلی خـوردند

ما چشم فروبستیم، در همهمه خوابیدیم

پشت «هبل» و «عزی»، از نام علی لرزید

جنس تن ما ازچیست؟ کاز او نهراسیدیم

او نان شب خـود را، می‌داد بـه مسکینان

مـا نان گـــدا را هـم، در بادیـه دزدیدیم

جز خرقه نپوشـیدیم، جز مهر نبوســیدیم

از بهـر عـلی امـا، یک قطـره ننوشــیدیم

شمشیر عــلی ناحق بر سینه نمی‌رقصـید

مـا پیـــرو او بـا تیـغ، بر قافـلـه تازیـدیم

آیین علی این نیست، ابزارعلی دین نیست

یک عمر در این منزل، جز بت نپرستیدیم

او بـود که صـد طوفان از جای نمی‌بردش

ماییـم که با یک باد، صد دایره چرخیدیم

 



:: برچسب‌ها: علی(ع),
نویسنده : گمنام
تاریخ : جمعه 20 بهمن 1391
زمان : 14:49